سیتالوپرام
زن بودن را دوست ندارد. نه اینکه فکر کنی زن ستیز است، نه. هر زمان که با این واژه خطابش کنی افکارش درهم میشود و اخمی عمیق بر پهنای پیشانیاش جا خوش میکند.
عاشق رهایی و شور و شوق دخترانهای است که مغزش را در منگنه قرار نمیدهد. شاید فکرکنی سرکش است و بیخیال، اما ته وجودش را که خوب شخم بزنی میبینی زنبودن برای او پایان همهچیز است. خودِ خودش را گرفتهای هرگاه گفتی با توام زن! هروقت گفتهای دوران سرکشی و دخترانگیات دفن شد لابهلای تمام چیزهای تاریخ مصرف گذشتهی زندگی. اگر میخواهی برایش دلبری pکنی دستش را بگیر و ببرش زیر هجوم نگاههای مردمان شهر، یک نخ سیگار از جیبت برایش درآور و روشن کن بگو پک بزن دختر، پکی آنقدر عمیق که دودش را که از حلقت بیرون میدهی چشمهای از حدقه بیرونزدهی مردم پشتِ دود سیگارت محو شود.
زنبودن فقط یک معنی برایش دارد آنهم پیر شدن است. چیزی که همیشه هراس بهدلش میاندازد، خردهنگیر و نگو میتوانی زن باشی و شاد و سرکش میتوانی در عین زن بودن تابوها را بشکنی، همهی اینها را بارها در مغز شلوغش شخمزده است.
زن بودن برای شانههای نحیفش کلی مسؤلیت همراه میآورد که آمادهی پذیرشش نیست.
گوشت را بیاور جلو، او خوب میداند از وقتی آن «دو» آمد نشست روبه روی «سه» ، سهی سیسالگیاش را میگویم، غمی را که باید فرو بخورد هم قدم همیشگیاش شد گمان میکند هر چه سنش بالا برود فرصت دخترانگی کردنش را از دست میدهد.
ببینش که چطور سیتالوپرامش را بالا میاندازد تا پرت شود بهدنیای بیخیالی و سبکبالیاش.
به او خرده نگیر...
بگذار به رقص سماعش با دختر چمباتمهزدهی درونش ادامه دهد.
به او خرده نگیر...
بگذار بیخیال نگاههای مردمی که همیشه حرفی برای پشتسرتزدن دارند، سیگارش را در پیادهرو ولیعصر درآورد و پک بزند.
به او خرده نگیر...
بگذار آرامآرام با خودش کنار بیاید.
نظرات