درسهای کلاس دکتر مثمر
- یادگیرنده دائمی، عدم قطعیت
باعث افتخار من بوده و هست که در محضر استاد اندیشمندی همچون دکتر رضا مثمر بزرگوار درس آموختم. بینش عمیق در کنار فروتنی ایشان به گونهای است که مطالب را به شکلی بیان میکنند که گویی خود در آن لحظه در حال یادگیری هستند. همواره به نظر میرسد در بیان هر عبارتی در این اندیشه هستند که چه چیز را میدانند و چه چیز را نمیدانند. از بیان اینکه چیزی را نمیدانند ابایی ندارند و از بیان قطعی آنچه که میدانند پرهیز میکنند. "حقیقت مطلق و کمال دانش نزد هیچیک از ما نیست و همه ما از نادانستههای خود ناآگاهیم." اما آنکه بارها و بارها با نادانستههای خود مواجهه داشته است میتواند ضریب خطایی برای دانستههایش قائل شود. این است که شک، تردید و عدم قطعیت نشاندهنده فرهیختگی است. همان چیزهایی که به راستی از یک فیلسوف و دانشمند انتظار میرود اما در کمتر کسی (حتی در جامعه علمی) مشاهده میشود. جامعه همواره مشتاق سخنان کسی است که با قطعیت آینده را برایشان تصویر کند، به جای آنها درست و نادرست و باید و نباید تعیین کند، وعده وعیدهای اطمینان بخش دهد که با تدبیر امیدهایشان را به واقعیت بدل خواهد کرد. جامعه دوست دارد به کسی گوش دهد که بازتابی از خدای مقتدری که در ذهنش پرورانده، باشد؛ نه انسانی زمینی مانند همه انسانها! انسانی که با واقعنگری بداند شک و تردید است که موجب میشود در بررسی موقعیتها عوامل بیشتری را در نظر بگیریم. متاسفانه جامعه ما همچون بیشتر جوامع دنیا به افراد مطمئن بهای بیشتری میدهد، که معضلات متعددی ایجاد میکند:
-
- فرد مطمئن و قاطع مسیر مورد نقد قرار گرفتن را به روی خود میبندد و همین بر پیشبرد اهدافش تاثیر منفی میگذارد.
- با مشاهده کوچکترین تضادی میان آنچه فرد مطمئن وعده داده با آنچه رخ داده است به یکباره کل آن شخصیت خداگونه نزد جامعه فرو می ریزد.
- سطح بالای اعتماد به نفس کاذب فرد مطمئن و قاطع که حتی پس از مشاهده تمایز آنچه رخ داده با آنچه وعده داده بود هم از موضع خود کوتاه نمیآید، به نوعی الگوی فریبکاری و اعتماد به نفس کاذب برای عموم جامعه میشود. هر کس نزد خود چنین میاندیشد که "والا من از این بهتر عمل میکردم!" ولی آنچه به صورت ضمنی در پس ذهنش شکل گرفته شاید این است: "این فرد که با این همه شاهد بر خطایش، پاسخگو نیست پس هیچ عقوبتی هم در پس خطای من نخواهد بود." از این رو هر کس به خود جرئت میدهد در هر امری که دانش اندکی هم دارد با قطعیت اظهار نظر کند.
- قدرت گرفتن فرد مطمئن و قاطع از جهت دیگری هم الگویی نامناسب برای عموم است. احتمال اینکه قاطع بودن و از موضع خود پایین نیامدن را نشان پیروزی و پذیرش نقد دیگران را نشان ضعف برآورد کنند. (همه ما کمتر الگوهایی را دیدیم که باتردید و منطق صحبت کنند و پذیرفته شوند و قدرت بگیرند. در مواجهه اولیه برداشت ما از آن فرد قضاوت کلیشهای ضعف و ناتوانی است.)
* چنین بود که آموختم به آنکه مطمئن سخن میگوید کمتر مطمئن باشم!
2. کاربرد علم و فلسفه در زندگی روزمره
دکتر مثمر عضو هیئت علمی پژوهشکده علوم شناختی هستند که در قالب یک درس دو واحدی به ما فلسفه ذهن تدریس کردند. رویکرد ایشان این نبود که بیایند و تعاریف کلی از اینکه فلسفه چیست و فلسفه ذهن چیست و پرسشهای کلی چیست و پرسشهای فرعی چیست و چه کسانی در میدان بازی بودهاند و چه کسانی هستند و چه کسانی نبودهاند و چه کسانی نیستند صحبت کنند. بلکه ایشان به یکباره ما را بردند وسط اقیانوس و گفتند در کل این ترم قرار است تنها «میل داشتن» را از طریق مقالات و کتب فلسفه ذهن با هم بخوانیم. در این سفر بود که ما آموختیم فلسفه ذهن چه جذابیتی دارد. در کل مسیر بسیاری از ما مقاومت داشتیم که هدف چیست؟ به کدام تعریف قرار است برسیم؟ ربط این بحث به علوم شناختی چیست؟ و از همه بدتر وقتی استاد از میل داشتن سخن میگفتند کلیشههای دانش روانشناسی به سراغ برخی از ما میآمد که این میل آیا میل به جاودانگی است یا میل جنسی که فروید از آن سخن گفته؟!! این جمله دکتر مثمر هرگز از یادم نمیرود که یک روز با استیصال و تواضع گفتند: "وقتی من از میل داشتن به عنوان یک حالت ذهنی سخن میگویم منظورم امیال خیلی سادهتری مثل میل به جویدن آدامس و میل به نوشیدن نوشابه است!" در آن لحظه به این فکر کردم که تا چه حد ما کلاس درس آکادمیک را از زندگی روزمره خود جدا میبینیم. اصلاً برای چی اینجا هستم و درس میخوانم؟ چطور این دانش میتواند در زندگی من جاری و ساری شود؟ آیا درس خواندیم که با بیان کلمات تخصصی به دیگران فخر بفروشیم یا هادی خدایگونه آنها شویم؟ دلم می خواهد حداقل این دانش در کیفیت نگاه من به زندگی خودم اثر بگذارد. هر یک از ما که فقط بکوشد خود را آموزش دهد و بداند که تا چه حد نادان است و شیفته یادگیری برای تغییر خود باشد شاید موثرتر باشد.
در پایان باید اعتراف کنم که همیشه پشت سر دکتر مثمر بزرگوار گفتهام که ایشان بسیار عالی ما را همسفر خود کردند تا در سفر درس بیاموزیم. اما همانند آن لطیفهای که معلمها سر کلاس دو به علاوه دو آموزش میدهند ولی سر امتحان انتگرال سهگانه را آزمون میگیرند؛ دکتر مثمر عزیز هم سر کلاس میل به جویدن آدامس را مثال میزدند ولی سر امتحان اینگونه پرسش را طراحی کردند که شما که در طول ترم همش ذهنتان درگیر میل به جاودانگی بود، حالا فرصت مغتنمی است که خودتان این میل را تحلیل کنید 😁! البته من نمره خوبی از ایشان گرفتم چون احتمالاً به شدت با میل به آدامس جویدن و نوشابه نوشیدن همذات پنداری کرده بودم 😅!!
استاد بزرگوار شما تدریس کردید، آزمون گرفتید و این دو واحد درسی ما پاس شد. اما به گمانم من دیگر هرگز از مطالعه فلسفه علوم شناختی و فلسفه ذهن رهایی نیابم!
* چنین بود که آموختم نگاه عمیق به مفاهیم ساده از نگاه ساده لوحانه به مفاهیم عمیق مثمرثمرتر است!
نظرات