وجدان زنو
ایتالو اسووو این کتاب را تحت تاثیر اندیشههای آرتور شوپنهاور فیلسوف ؟؟ نوشته است که معتقد بود: اگر به کل هستی بشر بنگریم جز تراژدی چیزی در آن نخواهیم یافت، در حالی که اگر به جزئیات آن توجه کنیم طنز و کمدی را جلوهگر مییابیم. و نویسنده کوشیده در این اثر این دو جنبه از زندگی انسان را تصویر کند.
این کتاب اولین داستانیاست که در آن به مسئله روانکاوی پرداخته شده. داستان از این قرار است که روانکاو زنو از او خواسته در پروسهی درمانیش به بازنویسی گذشتهی خود بپردازد تا از طریق شرح وقایع زندگیش به احوالات روحی او پی ببرد. اما زنو درمانش را نیمه کاره رها میکند و روانکاو در جهت انتقام داستان او را منتشر کرده تا مورد قضاوت همگان قرار گیرد، که حاصل همین کتاب است.
زنو کاسینی شخصیتی خودمحور، غیرمسئول، خودبین، غیرمذهبی، نجیب، عقلانی، دارای نبوغ، بطور خلاصه یک ضد قهرمان و احمق دوست داشتنی است! او دچار هیپوکندریا است، یک وسواس ذهنی که مدام اندیشه و اضطرابی بیهوده راجع به سلامت خود دارد. او عاطفی و کنجکاو است و عاشق موسیقی و ذهنش درگیر روابطش با زنها است. او یک معتاد به سیگار است که نمیتواند آن را ترک کند و دلیل مراجعهاش به روانکاور هم همین است. اما با این وجود سلامت جسمی او چنان است که از هرکسی سلامتتر است.
مشکل مشخصی که زنو دارد این است که وقتی تصمیم به هرکاری میگیرد در کوتاهترین زمان ممکن خلاف آن عمل میکند و یا به نتایجی غیر از آنچه برای عملش متصور بود میرسد. تصمیمات عجولانهای میگیرد و حرفهای بدون فکری میزند که در آینده باعث دردسرهایی برایش میشوند. تصمیماتی که از کنترلش خارج شده و او محکوم است که بار گناه آن را به دوش بکشد.
زنو برای خودش اندیشهای دارد، اندیشهای که نویسنده با الهام از افکار شوپنهاور در دل شخصیت خود قرار داده. اندیشههایی مثل:
- زندگی بین درد و ملال در نوسان است.
- درد و رنج بخشی اساسی زندگی بشر است و راه یافتن به خوشبختی محال است.
- زندگی مبارزهی بیهودهای است که سرانجام آن مرگ است.
- هرکس بر این باور است که میتواند سرنوشتش را تعیین کند اما تجربهی زندگی به او خواهد آموخت که سرنوشت او تابع مقتضیات و ضرورتهاست و او همان نقشی را ایفا خواهد کرد که از آن تنفر دارد.
زنو هم در زندگیش با این اندیشهها دست به گریبان است و به آنها باور دارد. و کشمکشی بین او و تغییر وضع موجود وجود دارد که صحت این افکار را روشن میکند.
در کتاب ما با زنو از طریق نوشتههایش در چند مقطع مختلف زندگیاش میشناسیم. زنو بهعنوان جوان - خواستگار/عاشق - تاجر/دوست - پدر. و در هرقسمت با بخشی از شخصیت و افکارش آشنا میشویم.
نام زنو احتمالا با تاثیر از نام فیلسوف یونان باستان زنون الئایی اقتباس شده، که مسائلی را در ریاضی مطرح کرده که با نام پارادوکسها زنون شناخته میشود. یکی از این پارادوکسها: پارادوکس دوبخشی است که طبق آن:
آنچه که در حرکت است باید قبل از رسیدن به هدف به نیمه راه برسد
اگر از نقطهٔ A به نقطهٔ B بدوید، قبل از رسیدن به B باید از نقطهٔ میانی این مسافت عبور کنید. پس از این نقطهٔ میانی، باید از نقطهٔ میانی دیگری بگذرید که قبل از B به آن برسید. در واقع بینهایت نقطه میانی قبل از رسیدن به B وجود دارد. پس هرگز به خود نقطهٔ B نمیرسید، زیرا هر بار که هر یک از مسافتهای کاهش یابنده را به قصد نقطهٔ میانی بعدی طی میکنید هنوز فاصلهای به همان اندازه باقی ماندهاست که باید پیموده شود، و این فاصله هرگز به صفر نمیرسد، همیشه میان شما و انتهای مسیر فاصلهای وجود دارد و در نتیجه رسیدن به نقطهٔ پایان غیرممکن است.
این پارادوکس را در رفتار و سرنوشت زنون هم میتوانید ببینید. او تلاش میکند اما موفق نمیشود، گویی سرنوشتش به گونهای است که این فرضیه را ثابت کند. او همیشه در تلاش است به چیزی برسد اما هرگز موفق به رسیدن آن نمیشود، و همین چرخه برای تمام کارهایش تکرار میشود.
بسیاری شخصیت زنو را با قهرمان داستان «اولیس» جیمز جویس یعنی لئوپولد بلوم مقایسه میکنند.
کتاب بیانگر شخصیت انسان در برابر خود است. چگونگی برخورد او با مسائل و پیچیدگیهایی که هر عمل و سخن ممکن است برای انسان پدید بیاورد. میتوان گفت که کتاب سفری است به درون که ما را با خودمان مواجه میکند و وامیدارد به کارها و سخنانمان فکر کنیم.
داستان کشش خوبی برای خواننده دارد، در نیمههای راه کمی از نفس میافتد و درجاهایی میتوانست کوتاهتر باشد، اما به هر حال ماجراها خواندنی است. فرم روایت به گونهای است که در هرفصل در طول زمان در رفت و آمد است و در هرفصل دربارهی موضوع مشخصی صحبت میشود، ممکن است بخشهایی در طول کتاب تکرار شوند و هربار از زاویهای جدید بخشی از آن روشن شود. مایهی طنز داستان باعث سرگرمی و گاها خنده میشود.