برلین الکساندرپلاتس
"این کتاب سرگذشت فرانتس بیبرکف را روایت میکند، کارگر سابق کارخانهی سیمان و حملونقل در برلین، او را از زندانی که به واسطهی وقایع پیشن در آن محبوس بوده است، مرخص کردهاند و حالا دوباره به برلین بازگشته است و میخواهد شرافتمند باشد."
نویسنده در همان ابتدای کتاب از لو دادن داستانش ابایی ندارد و تمام خط سیر داستان را بازگو میکند و شما را تشنهی این میکند که چطور و چرا این اتفاقات رخ خواهد داد. داستان سرگذشت مردی است که بعد از 4 سال از زندان آزاد شده، پشیمان و امیدوار به آینده و قسم میخورد که شرافتمند زندگی کند. زمان داستان در آلمان و در برلین در سالهای 1928 - 1929 میگذرد. آلمانی که تازه دارد از مخاطرات جنگجهانی اول قد راست میکند، هنوز مشکلات اقتصادی وجود دارد، نظام اجتماعی هنوز به ثبات نرسیده، تحولاتی در حال شکلگیری است که قرار است منجر به ظهور هیتلر شود، سیاست هنوز آنچنان سرنوشت مردم را در چنگ خود نگرفته، شهر در حال بازسازی و بزرگ شدن است. در چنین جامعهای نویسنده قهرمان خود را از میان قشری انتخاب کرده که بیشترین بیشتر آسیب را از جنگ دیده است و حالا در طبقهی پایین اجتماع دست و پا میزند تا زنده بماند.
فرانتس قسم خورده که شرافتمند بماند، ولی در چنین اوضاعی چقدر امکان پایبندی به این قسم وجود دارد؟
کتاب فرم روایی خاصی دارد که شاید برای خواننده تازهکار خواندن آن را پیچیده و مشکل کند؛ البته کتاب به نسبت خوشخوان است اما باید با حوصله خوانده شود. داستان را میتوان در دستهی مدرنیسم و اکسپرسیونیسم جای داد، روایتهای بیان شده بعضا نامربوط مینمایند، گاهی گویندهی دیالوگها مشخص نیست، در یک پاراگراف ممکن است چندبار راوی عوض شود، مرز بین روایت و دیالوگ در جاهایی از بین میرود. نویسنده از روایتهای مختلف برای پیشبرد داستان استفاده میکند از اسطوره، از کتاب مقدس، ترانههای محلی، گزارشات روزنامهای، وضع آب و هوا، اطلاعات علمی و... که همهی اینها ممکن است کار خواندن را سخت بکند، اما باید داستان را خواند و دنبال کرد و در ادامه خواهید دید که چطور هر پاراگراف تکهای از پازل کتاب بوده و در آخر میبینید که چقدر استادانه سرجای خودش بیان شده. پس خواندن کتاب مستلزم دقت و صرف حوصله است.
کتاب شخصیتپردازی خوبی دارد. شخصیتهای اصلی کاملا باورپذیرند و خاکستری، شخصیتهای فرعی هم با اندک شناختی که نویسنده بهدست میدهد خوب شناخته میشوند. هیچکس در داستان نه کاملا گناهکار است و نه کاملا بیگناه. اما یکی از اصلیترین شخصیتهای کتاب شاید حتی پررنگتر از قهرمان داستان، شهر برلین است. شهر بهمثابه یک شخصیت، نقش مهمی در داستان دارد. فرانتس بعد از آزاد شدن از زندان، جلوی زندان سرگردان است و نمیداند چه کند، با احتیاط سوار اتوبوسی میشود تا به مرکز شهر برود و در راه شهری را میبیند که بزرگ، شلوغ، ترسناک و خطرناک است. نویسنده برلین 1928 را برای ما زنده میکند، مدام نام خیابانها و مکانها در آن تکرار میشود. (اشتراسه بهمعنای خیابان، و پلاتس به معنای میدان) الکساندرپلاتس میدان مرکزی شهر و نقطهی مرکزی اتفاقات است (شاید بتوان گفت ناف شهر!). خیابانها شریانهایی هستند که شخصیتها در آنها رفتوآمد میکنند و اتفاقات داستان را رقم میزنند. المانهای شهری، ساختمانها و مغازهها هم بخش مهمی از این شخصیت هستند. شهر شاهد همهچیز است، اما منفعلانه! شاید بشود که نقشهی برلین را از روی همین کتاب با دقت خوبی ترسیم کرد.
داستان چند روایت شاهکار دارد که احتمالا درخاطرتان خواهند ماند. برای مثال: یکی توصیف نویسنده از یک کشتارگاه است که نفس را بند میآورد، اتفاقاتی که در این قسمت روایت میشود موتیفهایی هستند که جابجا در داستان میآیند. روایتی خواندنی از یک میتینگ سیاسی. صحنهی مکالمهی دو فرشتهی نگهبان فرانتس با همدیگر.
کتاب در زمان انتشارش (1929) اثری بسیار محبوب بود و چندین بار تجدید چاپ شد. این کتاب با شاهکار جیمز جویس «اولیس» (1922) مقایسه شده، هم از نظر سبک روایی و هم محتوا، که نویسندهی کتاب آلفرد دوبلین گفته که بعد از نوشتن یک سوم کتابش با اثر جیمز جویس برخورد کرده و شباهتهای موجود کاملا اتفاقی است. در کنار این دو کتاب اثری دیگر هم در همین زمان در امریکا منتشر شد، «منهتن ترانسفر» (1925) نوشتهی جان دوسپاسوس و اینها سه رمان بزرگ کلانشهر در دهه 20 و قرن بیستم هستند.
این اثر مهجوری در ادبیات است که به اندازهی مقام و اهمیتش به آن پرداخته نشده. کتاب بخشی از تاریخ آلمان محسوب میشود و اثری است که خواندن آن به دانشآموزان دبیرستانی آلمانی توصیه میشود. همچنین اثری است که در دانشگاهها تدریس میشود. هم از نظر فرم روایی و شیوههای نویسندگی (نویسنده پیش از ظهور مدرنیسم در این اثر از آن استفاده کرده) و هم از لحاظ اجتماعی-سیاسی که آن را بدل به یکی از مهمترین کتابهای ادبیات آلمان کرده است.
درباره مضامین کتاب. داستان را از جنبههای مختلفی میشود تفسیر کرد، وجود روایتهای گوناگون اما این کار را سخت میکند، شاید روانشناسی اثر کمی سخت باشد و خواننده ممکن است سردرگم شود که با چه چیزی طرف است، اما وقتی به انتهای کتاب میرسد میتواند گرههارا بازکند، ارتباطها را کشف کند و روی نقاط کور داستان نور بیندازد و آنها را درک کند. سوال بزرگ نویسنده شاید این باشد: آیا میشود با اتکا به اراده و شخصیت خود در یک جامعهی پیچیده شرافتمند ماند؟ آیا تمام راهها را میشود به درستی پیمود؟ آیا سرنوشت خودتان را میتوانید به دست بگیرید؟
کتاب برای من یادآورد «مرگ قسطی» نوشتهی سلین بود و بسیار دوستش داشتم و احتمالا دوباره آن را بخوانم، اثریست که به کسانی که به ادبیات بهطور جدی علاقه دارند قویا توصیه میکنم. کتاب ترجمهی خیلی خوبی هم داشت و بنظرم آقای خداد به خوبی از عهده انتقال مفاهیم و سبک نویسنده برآمده.