فرانکنشتاین
شاهکار مری شلی، «فرانکنشتاین یا پرومتهی نوین»
این اثر از شاخصترین کتابهای عصر رومانتیسیسم است که در سال 1818 منتشر شد و شهرت جهانی برای نویسندهاش به ارمغان آورد.
این کتاب را میتوان یک عاشقانهی کلاسیک، و همچنین از نمونههای خوب ژانر گوتیک دانست. شلی با تکیه بر احساسات ورای عقل دست به خلق داستانی زده که هم ترسناک است و هم رومانتیک. قهرمان کتاب او موجود تنهایی است و این از جایی ناشی میشود که همه او را بهخاطر ظاهرش پس میزنند؛ او که مانند کودکی بهدنبال محبت و نیکی است، سرانجام نبرد بین خیر و شر درونی خود را به شر وامیگذارد تا بتواند از این راه برای مقابله با این تنهایی راهی بیابد. او که نتیجهی آزمایشات یک دانشمند متکبر بهنام ویکتور فرانکنشتاین است، حتی از سوی خالق خود هم خیر نمیبیند و از سوی او طرد میشود.
عنوان فرعی کتاب «پرومتهی نوین» است که فرانکنشتاین را به یک تیتان مرتبط میکند، پرومته کسی بود که آتش را از خدایان دزدید و به انسانها داد و برای اینکار از سوی زئوس محکوم به مجازات شد و از مقام خدایی خلع شد. در واقع شلی انگشت خود را روی این نکته میگذارد که فرانکشتاین برای گرفتن حق و قدرت زندگی خود محکوم است که سقوط کند. او ارتباط با انسان و احساسات انسانی را باید کنار میگذارد و در تنهایی خود با غم و اندوه غرق میشود. موضوعی که در پایان کتاب خود ویکتور فرانکنشتاین بیشتر از هیولایی که خلق کرده به آن دچار میشود.
فرانکنشتاین داستانی است که حرکت (عزیمت) در آن بسیار نقش دارد. دو شخصیت اصلی مدام در سفر و در تعقیب یکدیگرند و تقریبا نیمی از اروپا را میگردند. نقش کلیدی دیگر در کتاب را طبیعت ایفا میکند.
این ایدهی شخصیت اصلیِ جاهطلبی که هیچ مرز و محدودیتی را نمیشناسد برای دیگر نویسندگان رمانتیک آن زمان از جمله شوهر شلی پرسی شلی و لرد بایرون دوست آنها بسیار جذاب بود. فرانکنشتاین خوانندگان خود را در آن زمان شوکه کرد، آنها با این ایده که کسی یک مرده را زنده کند وحشتزده شده بودند. بسیاری از نویسندگان و منتقدین به این کتاب حملهور شدند و آن را محکوم کردند و تا سالها کتاب زیر هجمهی آنها بود. با اینحال و کتاب با تمام غیرمعمول بودنها و شوکی که ایجاد کرد بسیار مشهور و پرفروش شد. نگاههای ملایمتر به کتاب از 1823 کمکم شکل گرفت و کتاب به موضوعی قابل بحث تبدیل شد. با اختراع سینما، در 1910 اولین اقتباس سینمایی از این رمان صورت گرفت و امروز هم با گذشت 200 سال از عمر این هیولا هنوز هم مورد توجه رسانههای سرگرمی است.
در فصل 15 رمان فرانکنشتاین، هیولا با سه کتاب مواجه میشود: «رنجهای ورتر جوان» اثر گوته، «تواریخ» اثر پلوتارک، و «بهشت گمشده» اثر جان میلتون و با مطالعه این سه اثر با احساسات، زندگی و اندیشه مواجه میشود و به نوعی خودشناسی و شناخت جهان میرسد... دربارهی ورتر از زبان هیولای فرانکنشتاین میخوانیم:
«... دربارهی غمهای ورتر علاوه بر داستان ساده و اثرگذارش، آنقدر افکار گوناگون وجود داشت و بسی چیزها را برایم روشن کرد که تاکنون برایم مبهم بودند و آن را منبع پایانناپذیری از تامل و شگفتی یافتم. حالات و رفتارهای اصیل و آشنایی که وصف میکرد همراه با شور و حسی سرشار بود که از فرد فراتر میرفت و با تجربهای که از حامیانم داشتم و نیازهایی که همواره در سینهام زنده بود خوب وفق میداد. اما خود ورتر را فردی بس والاتر از هرکسی یافتم که تاکنون دیده یا تصور کرده بودم. شخصیتاش ظاهری نبود، به عمق میرفت و اثر میگذاشت. گفتارهایش دربارهی مرگ و خودکشی مرا دچار شگفتی میکرد. وانمود نمیکردم که نکتههای قضیه را درمییابم، با اینحال افکار و باورهای قهرمان مجذوبم میکرد و بر مرگش گریستم بیآنکه دقیقا آن را درک کنم.
اما همچنانکه میخواندم به احساسات و وضعیت خودم ربطش میدادم. خود را درعین حال بهطرز غریبی با آدمهای اثر که سرگذشتشان را میخواندم و به سخنانشان گوش میدادم بیگانه احساس میکردم. با آنها همدردی میکردم و تا حدودی درکشان یمکردم اما خود چیز دیگری در ذهن داشتم؛ من به کسی وابسته و متکی نبودم. «راه برای رفتنم باز بود» و کسی وجود نداشت که از نبودنم غصه بخورد. موجودی هیولاوار و نفرتانگیز بودم. معنی این چه بود؟ من که بودم؟ من چه بودم؟ از کجا آمده بودم؟ مقصدم کجا بود؟...»