آواز کرک
به صادق چوبک
«بَدَه ... بَدبَد ... چه امیدی؟ چه ایمانی؟...»
«... کَرَک جان! خوب میخوانی
من این آواز پاکت را درین غمگین خرابآباد،
چو بوی بالهای سوختهت پرواز خواهم داد.
گرت دستی دهد با خویش در دنجی فراهم باش
بخوان آواز تلخت را، ولکن دل به غم مسپار.
کَرَک جان! بندهی دم باش...»
- «... بده... بدبد... ره هر پیک و پیغام و خبر بستهست.
نهتنها بال و پر، بال نظر بستهست.
قفس تنگ است و در بستهست...»
- «کَرَک جان! راست گفتی، خوب خواندی، ناز آوازت، من این آواز تلخت را...»
- «... بده... بدبد... دروغین بود هم لبخند و هم سوگند.
دروغین است هر سوگند و هر لبخند
و حتی دلنشین آوازِ جفت تشنهی پیوند...»
- «من این غمگین سرودت را
همآواز پرستوهای آه خویشتن پرواز خواهم داد.
به شهر آواز خواهم داد...»
- «... بده... بدبد... چه پیوندی؟ چه پیمانی؟...»
- «کَرَک جان! خوب میخوانی
خوشا با خود نشستن، نرمنرمک اشکی افشاندن،
زدن پیمانهای -دور از گرانان- هر شبی کنج شبستانی.»