پس از کرونا
بازنویسی بخش کوتاهی از رمان طاعون اثر آلبر کامو برای دوران کرونا
هرچند که این عقبنشینی ناگهانی بیماری غیرمنتظره بود ولی همشهریان ما در خوشحالی شتاب نکردند. ماههایی را که پشت سر گذاشته بودند با اینکه آرزوی آزادی را در آنها تشدید کرده بود در عین حال آنان را با دوراندیشی هم آشنا ساخته بود و عادتشان داده بود که چندان امیدی به پایان قریبالوقوع بیماری نداشته باشند. با این همه پدیدهای تازه دهان به دهان میگشت -کم رمق شدن بیماری!-، و در اعماق قلبها امید بزرگی را که بر زبان نمیآمد جان میبخشید. همهی مسایل دیگر در درجه ی دوم اهمیت قرار میگرفت. به قربانیان تازهی کرونا در کنار این حادثهی خارقالعاده اهمیتی نمیدادند. هرچند مردم امید آشکاری به دوران سلامت نشان نمیدادند ولی با این همه در خفا منتظر آن بودند، و یکی از نشانههای آن این بود که همشهریان ما در همان هنگام از ته دل ولی با بیاعتنایی شروع کردند به گفتگو دربارهی اینکه پس از کرونا چگونه به زندگی سروسامان خواهند داد.
همهی مردم همعقیده بودند که روند عادی زندگی گذشته به یکباره به دست نخواهد آمد، میدانستند که ویران کردن بسیار آسانتر از تجدید بناست. ولی امیدوار بودند که مسئلهی رفتوآمد ممکن است به خودی خود کمی تسهیل شود و به این ترتیب مردم از مزاحمترین گرفتاریشان آسوده گردند. اما عملا در زیر پردهی این اظهار عقیدههای آرامش بخش، امید بیجایی به طور ناگهانی و با چنان شدتی لگام میگسیخت که همشهریان ما گاهی متوجه آن میشدند و با نگرانی به همدیگر گوشزد میکردند که در عین حال نباید در ظرف یکی دو هفته امید نجات داشت.
و در واقع هم کرونا در ظرف یکی دو هفته متوقف نشد، اما ظاهرا سریعتر از آنچه به طور منطقی امید میرفت رو به ضعف رفت. در اثنای اولین روزهای خرداد، هوای بهطرز عجیبی خوب شد. باد و باران و سرمای گاه و بیگاه ماههای اخیر از بین رفته بود و آسمان هرگز این همه آبی نبود. روزهای متمادی خورشید درخشانتر از همیشه تابید و شهر ما را در نور مداومی غرق کرد. در این هوای صاف کرونا، ظرف یک ماه و با سقوطهای پیاپی، گویی در اجسادی که روز به روز به تعداد کمتری ردیف میکرد به تحلیل میرفت، و تقریبا همهی نیرویی را که طی ماهها گردآورده بود در زمان کوتاهی از دست میداد. به یکباره اقدامات پزشکان نتیجهبخش شد، در جاهای مختلف دنیا چندین داروی موثر برای درمان بیماری پیدا شد، حتی بعضی درمانهایی که قبلا نتایج خوبی نداشتند ناگهان تاثیر قاطع میبخشیدند. به نظر میرسید کرونا محاصره شده و ضعف ناگهانی آن به سلاحهایی که تا آن روز در برابرش ناتوان بودند نیرو بخشیده است. فقط هرچندگاه یکبار بیماری قد علم میکرد و با نوعی جهش کورکورانه چند مریض را که امید بهبودیشان میرفت با خود میبرد. آنان بدشانسهای دوران کرونا بودند که بیماری در عین امید جانشان را میگرفت.
ویروس در همهی جبههها عقبنشینی میکرد و اعلامیههای حکومت که نخست امیدی مبهم و مخفی را تلقین کرده بود، بالاخره این ایمان را در دلهای مردم ایجاد کرد که پیروزی به دست آمده است و بیماری مواضع خود را ترک میکند. در حقیقت دادن نام پیروزی به این وضع دشوار بود. فقط مجبور بودند تصدیق کنند که بیماری همانجور که آمده بود پی کار خود میرود. روشی که برای مبارزه با آن به کار میرفت تغیر نکرده بود فقط همان روشهایی که دیروز بی اثر بود امروز نتیجه میداد و داروهای جدید به این روند کمک میکرد. فقط چنین به نظر میآمد که بیماری به خودی خود خسته شده است و یا پس از رسیدن به همهی هدفهایی که داشته است کنار میرود. یا به عبارت دیگر نقشی که داشت به پایان رسیده است.
با وجود این گویی در شهر هیچچیزی تغییر نکرده بود، رفتوآمد مردم هنوز تغییر چندانی نکرده بود، اما اگر مردم را از نزدیک نگاه میکردی میدید که قیافهها بازتر شده است، در چشمها نوری درخشان موج میزد و گاهوبیگاه لبخندی بر لبها مینشست. و این فرصتی بود برای پیبردن به این نکته که تا آنوقت هیچکس در کوچهها نمیخندید. در واقع در پردهی ماتی که از ماهها پیش به دور شهر کشیده شده بود اکنون شکافی باز شده بود و با هرخبر تازه این شکاف بزرگتر میشد و بالاخره نفسهای شهر بازمیگشت.
دیگر قطارها روی خطوط بیپایان به راه افتاده بودند و اتوبوسها و تاکسیها در خیابانهای روشن از درخشش خورشید راه میپیمودند و مردم شادمانه در مسیرها قدم میزدند. سراسر شهر در جنب و جوش بود، ایستگاههای خلوت و ساکت با حضور آدمها جان میگرفتند، و وسائل نقلیه از پارکینگها به قصد جابهجایی محمولههای زنده به راه میافتادند. دیگر صدای آژیر آمبولانس که موسیقی شوم دوران بیماری بود به گوش نمیرسید و در عوض صدای گاهبهگاه بوقهای شادی ماشینها در شهر طنین میانداخت.
روزهای دیگری رسیده بود و شهر چهرهای نجات یافته داشت، امید در خیابانها موج میزد و مردم جانی دوباره گرفته بودند. حالا چهرهی شهر آمیختهای بود از خندهها و اشکها...
نظرات