از میرداماد تا بهار شیراز
دوشنبه
میرداماد
اتاقی با پنجره باز روانکاوی در حال ور رفتن با فیلتر سیگاری که این پا و اون پا میکند برای روشن کردنش و منی که توی دلم میگویم فندکت را آتش کن و سیگار لعنتی ات را بکش تا شاید نطق ات کور شود ...
ولی نه سیگارش را روشن میکند نه نطقش کور میشود . پوزخندهای حرص آور میزند یک بار دو بار نه ، برای سومین بار تحملش نمیکنم .
با پوزخند سوم کار خودش را ساخت ، هلم داد توی لاک سکوت .
پرونده بسته .
سه شنبه
بهار شیراز
اتاق همیشگی که شده مامن جدیدم روانکاوی با ژست و تیپ همیشگی.
و لبخندی که جز جدا نشدنی مراسم خوشامد گویی اش است . اینجا نه از پنجره ای باز خبری هست نه از پوزخند و سیگار .
اینجا هر چه هست انتهایش به آرامش ختم میشود هر چند کوتاه و لحظه ای .
حرف هایم را میشنود و حرف هایش را میشنوم ، اما باز هم بی نتیجه .
دعوتم میکند به صبوری و تمام .
باز هم من میمانم و انتظاری که سخت در آغوشم گرفته است و روزها و ساعت هایی که میشمارم .
نظرات