فیودور میخائیلوویچ داستایوسکی در 1821 در مسکو بهدنیا آمد. پدرش پزشک بیمارستان عمومی در مسکو بود و زندگی متوسطی داشتند. پدرش مرد مستبدی بود که در یک واقعه مضحک بهدست کالسکهچی خود کشته شد. فیودور از کدوکی مریض بود و گهگاه دچار حملات صرع میشد. تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسهای شبانهروزی در مسکو گذراند و بعد از آن علیرغم علاقهاش به اصرار پدرش به دانشکده مهندسی نظامی پترزبورگ وارد شد و تا همان مدتی که در قبال تحصیلاتش تعهد به خدمت سپرده بود در ادراه مهندسی کار کرد و در نهایت در 1844 از مقام خود استعفا داد و کار مورد علاقهاش یعنی کار ادبی را آغاز کرد. اولین کتاب او آدم های بی چیز در 1846 با استقبال شدید منتقدین روبرو شد و خیلی زود به شهرت رسید. رمان دومش همزاد 1846 با اینکه از کتاب اول بهتر بود ولی چندان اقبالی نیافت. بعد از آن داستایوسکی در جمع دوستان تازهاش به بیراهه رفت. در جلسات پتراشفسکی شرکت میکرد، که در این جلسات آنها کتابهای فوریه را میخواندند و درباره آن و سوسیالیست بحث میکردند. در 1848 در پی شورشهایی در اروپا که دامنهاش به روسیه رسیده بود گروه پتراشفسکی دستگیر شدند و به هشت سال اعمال شاقه در سیبری محکوم گشتند.
"پیش از قرائت رای دادگاه برای محکومان، برنامهای به غایت وحشیانه اجرا کردند: به آنها گفتند قرار است تیرباران شوند؛ آنها را یکتا پیراهن به محل اعدام بردند، و اولین گروه زندانیان را به تیرها بستند. و آن وقت تازه حکم واقعی را برایشان قرائت کردند. یکیشان دیوانه شد. تجربهی آن روز زخم عمیقی بر روح داستایوسکی باقی گذاشت که تا آخر عمر نتوانست از آن رهایی یابد."
در 1855 نیکلای اول مرد و پسرش الکساندر دوم به پادشاهی رسید و در آغاز سلطنت بسیاری از زندانیان از جمله داستایوسکی را عفو کرد. به او درجه افسریاش را بازگرداندند و 4 سال بعد اجازه یافت به پترزبورگ برگردند.
در بازگشت کار ادبیاش را آغاز کرد. ملک اربای استپانچیکوفو 1859 ، آزردگان 1861 و خاطرات خانه اموات 1862 که این کتاب چکیده خاطرات و اتفاقات او در سیبری است. به همراه برادرش مجلهای ادبی زمان را منتظر کرد و این دوکتاب آخر را در آن مجله منتشر میکرد.
در سیبری یک ازدواج ناموفق داشت. در 1862-63 با یک نویسنده زن انگلیسی رابطه داشت که به همراه او به اروپا رفت و در آلمان بود که با قمار آشنا شد و عشق به قمار در او ظهور کرد. ظاهرن این زن انگلیسی به شدت موجب تشدید بیثباتی روانی او شده و در نامههایش او را شخصیت جهنمی مینامد.
پس از مرگ برادرش و تعطیلی مجله داستایوسکی ورشکسته شد، و مسئولیت خانواده برادرش هم بر دوش او افتاد و این آغاز دوران تازه نویسندگی او بود که خود را غرق کار کرد. جنایت و مکافات 1866، قمارباز 1867، ابله 1868، شیاطین 1872، برادران کارامازوف 1880. او مجبور بود با عجله کار کند، فرصت اصلاح کارهایش را نداشت و مجبور بود آنها را به کسی دیکته کند تا بتواند دوباره بخواند. تندنویسش زنی از خودگذشته و مدیر بود و در 1867 با او ازدواج کرد و این زندگی با خوشبختی وامنیت مالی همراه بود. رمان شیاطین با اقبالی فوقالعاده روبرو شد و بعد از آن سردبیری مجله مرتجع شهروند به او پیشنهاد شد. برادران کارامازوف را نتوانست تمام کند و در 1881 بر اثر بیماری صرع درگذشت.
اما اقبالی که پیش از آن نصیبش شد سخنرانی در مراسم پردهبرداری از مجسمه پوشکین بود در 1880 . لب مطالب او این بود که پوشکین تجسم روح روسیه است که با ظرافت تمام آرمانهای سایر ملل را درک میکند اما آنها را مطابق با ساختار معنوی خود جذب و هضم میکند. این سخنرانی در کنار سخنرانی بیشتر بزرگان ادبی آن مراسم بیشترین اقبال را در بین مردم یافت.
نقلقولهای نویسنده
میدانی زن ممکن است مرد را با قساوت تا دم مرگ عذاب بدهد و مسخرهاش کند و ابدا هم احساس ناراحتی و عذاب وجدان نکند. چون هربار وقتی نگاهت میکند در دل میگوید: «خوب، حالا اینقدر اذیتش میکنم و مرگش را جلوی چشمش میآورم. در عوض بعد این عذابها را با شربت عشق خودم جبران میکنم...»
ابله | صفحهی: 585
هرچه بیشتر مینوشم بیشتر احساس میکنم. به همین جهت هم مینوشم، زیرا در این نوشیدن درد و عذاب میجویم... مینوشم چون میخواهم عذاب بکشم!
جنایت و مکافات | صفحهی: 40